یا ثارالله

درباره امام حسین ع و فرزندان و یارانش

یا ثارالله

درباره امام حسین ع و فرزندان و یارانش

حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام 2



پس از آن چون شیر غضبان حمله می کرد و می زد و می کشت و می انداخت تا آن تخاذیل دست به تیر برداشتند و تیرها به سوی او می انداختند. آن حضرت تیرها را به سینه می گرفت و می فرمود: ای امّت بد، جانب پیغمبر خویش فروگذاشتید و در کشتن اولادش سخت دلیری کردید. به خدایی خدا که در این خواری از او -جل جلاله- امید عزّت و کرامت میدارم و یقین دارم که شما را خوار گرداند و کینه مرا از شما بخواهد.

حصین بن نمیر السّکونی آواز داد: ای پسر فاطمه، به چه چیز خدای تعالی به سبب تو انتقام از ما بکشد؟

امیرالمونین حسین(ع) فرمود: میان شما دشمنی اندازد تا خونهای یکدیگر بریزید و بعد از آن عذاب خویش بر شما فرو آرد.

شمر ذی الجوشن گفت: چرا تووقّف می کنید؟ این مرد از بسیاری زخم سخت ضیعف شده است و یک تن بیش نیست. به موافقت هم بر او حمله کنید.

پس، آن قوم از همه جانب بر او حمله کردند و با شمشیر و نیزه گرد او درآمدند. ملعونی که او را زرعه بن شریک گفتندی شمشیر بر دست چپ او بزد. بدبخت دیگر که او را عمروبن خلیفه الجعفی گفتندی از پس پشت درآمد و شمشیری بر دوش مبارک آن حضرت بزد. سیّوم ملعونی که او را سنان بن الانس النخعی گفتندی تیری بر سینه او زد. ملعون چهارم که او را صالح بن وهب المزنی گفتندی نیزه بر پهلوی او زد. امیرالمومنین حسین(ع) از اسب فرو آمد و بازنشست و تیر از سینه برکشید، خون روان شد. دستها باز می نهاد و در برابر جراحت می نهاد تا پرخون می شد و در روی و موی خویش مالیده می گفت:

همچنین سر و روی خون آلوده و محاسن به خون خضاب کرده پیش جد خویش روم.  

چون عمر سعد، حسین بن علی(ع) را بدان حالت بدید، اسب به نزدیک او راند و بالای سر او بایستاد و یاران خویش را گفت: فرود آیید و کار او تمام کنید و سر از پیکر او جدا سازید.

نصر بن خرشه الصّنانی فرود آمد، و او ابرص بود. پس، به نزد آن حضرت رفت و محاسن مبارک آن سرور بگرفت و خواست که سر از تن آن حضرت ببرد. امیرالمومنین حسین(ع) فرمود:

تو آن سگ ابرصی که تو را بخواب دیده ام.

نصر گفت: مرا چنین می گویی؟ پس شمشیر به گلوی مبارک نهاده می مالید و می گفت:

اقتلک الیوم و نفسی تعلم // علما یقینا لیس فه مزعم // ان اباک خیر من یکلم // بعد النبی المصطفی المعظم // اقتلک الیوم و سوف اندم // و ان مثوای غدا جهنم

و قوت بر شمشیر می کرد و نمی برید. عمر سعد در خشم شد و مردی که بر دست راست ایستاده بود و نام او خولی بن یزید الاصبحی، آن ملعون را گفت: برو و کار حسین(ع) را تمام کن.

و خولی از اسب فرو جست و سر مبارک فرزند رسول خدا(ص) و قره العین علی مرتضی(ع) و سرور سینه فاطمه زهرا(س) را از تن جدا ساخت.


ابن اعثم کوفی


نظرات 1 + ارسال نظر
فریبا9999 یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 00:26

سلام سمانه جون . یک گروه تلگرامی زدم و چند تا از بروبچ قدیمی رو واردش کردم اگر تو هم مایل هستی وارد این گروه بشی یه شماره تماس برام بذار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد